تحول شبکه های اشاعه فرهنگی

اشاعه فرهنگی «Cultural Diffusion » و رقابت، دو وجه اصلی تاریخ انسان از زمان تأسیس تمدن‌ها بوده است. در دوران ماقبل مدرن، مذاهب و امپراتوری‌های جهانی از طریق تأسیس مجموعه‌های فرهنگی - نهادی، ارتباطات و کنش فرهنگی با مناطق دور دست را میسر می‌ساختند و به واسطه همین ارتباطات، روابط فرهنگی مستحکمی استوار می‌شد (Held, 1999: 341). به موازات مذاهب جهانی، امپراتوری‌های جهانی، اشاعه رفتارهای فرهنگی را به عنوان بخش انفکاک ناپذیر استراتژی «کثرت گرایی فرهنگی» خود مورد توجه قرار می‌دادند. قدرت‌های امپریالیستی با توجه به توانایی تدارکاتی و قدرت نظامی خود با برقراری اتحاد میان نخبگان، حول خطوط قومی و جغرافیایی به دنبال تأسیس امپراتوری‌های بزرگ بودند. حتی اگر این استراتژی شکست می‌خورد، اما میراث فرهنگی جدیدی بر جای می‌گذارد. به عنوان مثال امپراتوری کوتاه مدت اسکندر مقدونی تأثیرات عجیبی بر اشاعه زبان یونانی و دانش فلسفه و ادبیات هلنیستی در خاور نزدیک بر جای گذارد. امپراتوری روم زمینه لازم را نخست برای رسوخ فرهنگ هلنی و سپس مسیحیت به آفریقای شمالی و اروپای شمالی و غربی فراهم کرد. امپراتوری هان در چین زمینه مشابهی را برای اشاعه خط، ادبیات، آداب و رسوم رفتاری، علم و تکنولوژی چینی به وجود آورد (Ibid: 341). 
در تمام مدتی که امپراتوری‌های اروپایی زمینه لازم را برای قدرت‌های فرهنگی خارج از اروپا فراهم می‌کردند، با ظهور ناسیونالیسم و دولت- ملت در قاره‌های اروپا و آمریکا، الگوهای پیچیده چند ملیتی و چند قاره‌ای فرهنگی و خاص گرایی‌ها از نو تغییر شکل یافتند. دولت‌ها به دنبال ملت‌هایی متحد بودند تا بر آن‌ها حکم برانند و ملیت‌ها به دنبال دستیابی به حق تعیین سرنوشت از سوی دولت ها بودند. اغلب نهادهای فرهنگی و جریان‌های فرهنگی در درون مرزهای دولت- ملت‌های نو ظهور شکل گرفتند. نظام زبان، نظام‌های آموزشی، حمل و نقل، ارتباطات، اعمال عبادی و هویت، همه و همه در قالب مرزهای سرزمینی ملی تعریف می‌شدند. با نفوذهای خارجی، به شکل مظنون یا خصمانه برخورد می‌شد. جهان‌شمولی و بین‌الملل‌گرایی طرفداران خاص خود را در غرب داشت. نهادها و رفتارهای فرهنگی فراملیتی همچنان تداوم داشت. در واقع، از درون سیستم دولت- ملت در اروپا، گفتمان‌ها و ایدئولوژی‌های سکولار قدرتمندی (چون لیبرالیسم، مارکسیسم و دانش مدرن) ظهور کرد که عقلانیت عصر روشنگری، کاربرد و توسل به آن‌ها را توصیه می‌کرد. البته این ناسیونالیسم بود که ‌به سبب حمایت سیستماتیک دولت مدرن، مبدل به نیروی قدرتمند فرهنگی دوران جدید شد. از این منظر، نقطه اوج جهانی شدن فرهنگ در دل گذشته نهفته است، چرا که قدرتمند ترین و مهم‌ترین جریان‌ها و روابط فرهنگی در درون مرزهای دولت- ملت نضج گرفتند (Ibid:362).
اشکال اشاعه فرهنگی نیز نسبت به دهه‌های گذشته تغییرات بسیار اساسی کرده‌اند. در عصر امپراتوری‌های سنتی، روشنفکران و شبکه‌های روحانی عناصر کلیدی اشاعه فرهنگی بودند. در دوران معاصر، این عوامل با عوامل جدیدتر و مؤثرتری چون صنایع بزرگ رسانه‌ای و نهادهای مدنی جایگزین شده‌اند؛ در قلب نهادهای مدنی می‌توان از نقش تعاونی‌های بزرگ چند ملیتی یاد کرد. در طول دهه‌های گذشته تنها تعاونی‌های چند ملیتی نبوده‌اند که در اشاعه فرهنگی صاحب نقش بوده‌اند، بلکه ریشه آژانس‌های خبری و انتشاراتی را به قرن 19 باز می‌گردانند، به خصوص صادرات فیلم در سال‌های بین دو جنگ در این زمینه قابل توجهند. در سطح داخلی، این تعاونی‌ها در قالب سازمان‌های رادیو، تلویزیون و نهادهای ارتباطی متبلور شده‌اند. این شرکت‌ها البته به شکل فزآینده‌ای تحت اقتدار نهادهای بخش خصوصی قرار گرفته‌اند. در گذشته، فرهنگ به مثابه واسطه‌ای عمل می‌کرد که افراد خود را مطابق آن در زمان و مکان بازیابی می‌کردند، ولی در عصر حاضر فضا و زمان به شدت فشرده شده و معنای سنتی خود را از دست داده‌اند (Ibid:368).
اشاعه، عبارت است از: گسترش یک فن یا فکر تازه از یک جامعه به جوامع دیگر. جوامع یا گروه‌های منزوی اقبالی به افکار و فنون نوین نمی‌کنند و در نتیجه اشاعه این فنون و افکار نمی‌تواند در میان آن‌ها رخ دهد. مثلاً جوامع ابتدایی که هنوز در مناطق دور افتاده کوهستانی یا جنگلی زندگی می‌کنند، از نفوذ عواملی که ممکن است در سبک زندگی آن‌ها تغییر ایجاد کند به دور هستند. اما در جوامع نو این فرآیند بسیار اهمیت دارد و به سرعت تکثیر می‌یابد. اختراعات و فنون نوپدید علمی پس از این که در یک جامعه نهادینه شدند، به سراسر جهان گسترش می‌یابند. مدها و سبک‌های نوین زندگی از خوراک و پوشاک گرفته تا تفریح و دانش همه و همه پیوسته در حال اشاعه از یک جامعه به جامعه دیگر هستند.
نقطه مقابل اشاعه، انزواست. اشاعه، با توجه به گرایش عمومی انسان به فتح قله‌های علم، دانش، فرهنگ، شیوه‌های نوین زندگی و ... ، مطلوب انسان است و لذا مقاومت در برابر آن موجب انزوا خواهد شد. به خصوص که با توجه به پیشرفت‌های تکنولوژیک دهه‌های اخیر، اشاعه فرهنگی اجتناب و مهارناپذیر شده است. البته متفکران اجتماعی در این مورد خاص از ضرورت برنامه‌ریزی اجتماعی سخن گفته‌اند. به زعم آن‌ها برنامه‌ریزی اجتماعی کوششی است در جهت هدایت کردن فراگرد دگرگونی اجتماعی. برنامه‌ریزان اجتماعی می‌کوشند دگرگونی‌هایی را هدف قرار دهند که با ارزش‌های اجتماعی و هدف‌ها و نیازهای اعضای جامعه سازگاری داشته باشد. البته چنانچه بروس کوئن اشاره می‌کند، جامعه‌شناسان بر سر این مسأله با یکدیگر اختلاف دارند. برخی از آن‌ها معتقدند، باید به دولت و بخش خصوصی توصیه کنند که برخی از برنامه‌ها را در جهت برخی دگرگونی‌های اجتماعی به اجرا گذارد. اما دسته دیگری از جامعه‌شناسان بر این باورند که آن‌ها در این باره هیچ توصیه‌ای نباید بکنند، بلکه تنها باید پیامدهای احتمالی برنامه‌های مربوط به دگرگونی اجتماعی را به مسؤولان گوشزد کنند (کوئن، 1371: 342-341).
با عنایت به نکات فوق الذکر، این مقاله با نگاهی مختصر به اشکال اشاعه فرهنگی سعی دارد تحول اشکال اشاعه فرهنگی را مورد بررسی قرار داده و در نهایت تصویری از موانع و محدودیت‌های اشکال نوین اشاعه فرهنگی در جامعه ایرانی را ارائه کند. لذا پرسش‌های این مقاله عبارتند از: اشاعه فرهنگی چیست؟ کانال‌های سنتی و نوین اشاعه فرهنگی کدام هستند؟ میزان کارآمدی کانال‌های نوین چه اندازه است؟ و بالاخره، جامعه ایرانی با چه محدودیت‌هایی برای اشاعه فرهنگی خود مواجه است؟

1- چیستی اشاعه فرهنگی 
واژه«Diffusionist» نخستین بار در سال 1893 برای نشان دادن کسانی که معتقد بودند اغلب رسوم و معتقدات قدیمی ( فولکلور) از مراکز عمده فرهنگی قدیم مانند مصر، بین‌النهرین یا هند استنتاج شده‌اند، به کار رفت. این واژه در بادی امر در برابر واژه «Evolutionist» به کار رفت، به این معنی که فولکلوری که حافظ روایات شفاهی سنتی است محصول همان زمان است و ریشه‌ای در مراکز عمده فرهنگی گذشته ندارد. اما چون این واژه در مورد نظریات بیولوژیکی به کار می‌رفت، واژه ‌‌«Inventionist»‌ به معنـی کسانی که معتقد به استقلال فـرآیند توسـعه فرهنگ‌هـای محـلی بـودند جـایگزین آن شـد. تمـایز میان «Diffusionism» و «Inventionism » به تدریج تشدید شد. همین طور طرفداران هر رویکرد خود را در موضع تفاسیر نادرست رویکرد دیگر می‌دیدند. در این رابطه، ارتباط میان «Diffusionism» و «Inventionism» تـا حــدود زیــادی شبیــه رابــطه میــان «Evolutionism» و «Creationism» بــا رعــایت منـشأ انـــواع بــود، دقیــقاً مثــل رابــطه میــان «Uniformitarianism» و «Catastrophism» با رعایت تاریخ زمین بود (wescottb, 1992).
اشاعه فرهنگی ناظر به گسترش عقاید و فرهنگ مادی است به خصوص اگر این اشاعه به طور مستقل در نتیجه حرکت‌های جمعیتی صورت گیرد. بسیاری از باستان شناسان ترجیح می‌دهند که اشاعه فرهنگی را برای تبیین گسترش عقاید و فرهنگ در گذشته، در مقابل نظریات مبتنی بر مهاجرت به کار ببرند. انسان‌شناسان اشاعه را «عاریه گرفتن نشان‌های اختصاصی یک فرهنگ از دیگری» می‌دانند. انسان شناسان اشاعه فرهنگی را فرآیندی دانسته‌اند که طی آن یک خصلت فرهنگی، یک موضوع مادی، یک ایده یا یک الگوی رفتاری از یک جماعت یا جامعه به جایی دیگر گسترش یابد. بنابراین فرهنگ هرگز نمی‌توانسته است به طور کامل منزوی باشد. 
غالباً از سه نوع اشاعه فرهنگی سخن به میان آمده است؛ نخست: اشاعه مستقیم، زمانی است که دو فرهنگ به سبب ازدواج، تجارت و حتی جنگ، بسیار به یکدیگر نزدیک شده‌اند. نمونه بارز این نوع اشاعه، میان ایالات متحده آمریکا و کانادا است. به سبب اینکه مردمی که در مرز دو کشور زندگی می‌کنند دائماً با یکدیگر درگیر بازی هاکی روی یخ و بیسبال هستند، که اولی ریشه در فرهنگ کانادا و دومی ریشه در فرهنگ آمریکایی دارد. دوم: اشاعه جبری، زمانی رخ می دهد که یکی از دو فرهنگ، دیگری را ( از طریق غلبه یا اسارت)‌، تحت‌ انقیاد خود درآورد و رسوم خاص خود را بر او تحمیل کند. نمونه این نوع اشاعه، فاتحان اسپانیایی بودند که بر سر جمعیت بومی در آمریکای لاتین فرود آمدند و آن‌ها را وادار به پذیرش مسیحیت کردند. سوم: اشاعه غیر مستقیم، زمانی رخ می‌دهد که ویژگی‌های فرهنگی از طریق واسطه‌هایی به فرهنگ دیگر منتقل شود، بدون آنکه فرهنگ‌های اولی و آخری هیچ‌گونه تماس مستقیمی با یکدیگر داشته باشند. نمونه این نوع اشاعه، حضور گسترده غذاهای مکزیکی در کانادا است، به طوری که گویی مکزیکی‌ها جمعیت بزرگی در کانادا هستند. اشاعه مستقیم در دوران باستان بسیار شایع و رایج بود، زمانی که گروه‌ها یا دسته‌های کوچک، در اقامتگاه‌های مجاور یکدیگر زندگی می‌کردند. اشاعه غیر مستقیم عمدتاً به سبب وجود وسایل ارتباط جمعی و شبکه‌های اینترنتی در دنیای امروز شایع است. اشاعه فرهنگی در کنار فرهنگ پذیری و مداخله غیر مستقیم، یکی از انواع مکانیسم‌های تغییر فرهنگی است (Kottak).
شاید نخستین گام در گونه‌شناسی اشاعه فرهنگی جداسازی انسان‌ها از وابستگی‌های جمعی باشد. هر انسانی که متولد می‌شود بدون هیچ وابستگی فرهنگی متولد می‌شود، اما همزمان با یادگیری زبان به تدریــج در یک هویت فرهنگی جای می‌گیرد. این فرآیند را انسان‌شناسان، فرهنگ‌پذیری و جامعه شناسان، جامعه پذیری می‌نامند. اگرچه فرهنگ در کل یک امر مربوط به بعد از تولد است اما برخی از اجزاء آن ممکن است پیش زادی باشند. روژه ویلیامز وِسکات شاهد اصلی چنین ادعایی را این می داند که: 
سه جزء اصلی کلام به عنوان یک سیستم‌آوایی، یعنی حروف بی‌صدا، حروف صدادار و قواعد بدیعی و عروضی با سهولت یکسانی برای همه انسان‌ها در دوران کودکی فراگرفته نمی‌شوند. عروض یا آهنگ موزون کلمات ( متشکل از زیر و بمی صدا، میزان سرعت صدا و فشار صدا)، معمولاً در نخستین سال زندگی به خوبی فراگرفته می‌شوند، در حالی که حروف بی‌صدا و حروف صدادار معمولاً تا پایان سال دوم تولد به خوبی فراگرفته نمی‌شوند. شنیدنی‌ترین توضیح برای این تفاوت این است که ریتم کلام، از طریق بافت‌های بدن مادر که مانع انعکاس بیشتر صداهای گسسته می‌شوند، با صدای رسا به جنین مخابره می‌شود (Ibid).
انتقال فرهنگ از یک جامعه به دیگری، فرهنگ‌پذیری «Acculturation» نامیده می‌شود که با فرهنگ آموزی«Enculturation » متفاوت است. اولی، مانند: یادگیری زبان دوم است و دومی، مانند: فراگیری زبان مادری. کودکان قبل از یادگیری از خانواده و جامعه، چیزی از زبان و فرهنگ نمی دانند. اما بزرگسالان هم دارای فرهنگ هستند و هم از قبل زبان می‌دانند. لذا وقتی که یک جامعه بزرگسال پذیرای یک فرهنگ، زبان و رسوم جدید است، این رسوم باید به رسوم قبلی اضافه شوند. چنین اضافه شدنی، یک افزایش صرف نیست، بلکه انطباق با شرایط جدید نیز هست (Ibid).
اشاعه فرهنگی و فرهنگ‌پذیری در گذشته از دو طریق انجام شده است: مهاجرت و مبادله. مهاجرت؛ معمولاً از دو طریق خشکی و دریا انجام شده است. البته برخی نویسندگان، مهاجرت از راه خشکی را اصـل و مهاجـرت ‌از راه دریا را استثناء تلقی کرده‌اند (Wescotta, 1993: 19). اسکات تمایل به سفرهای دریایی را به عنوان یک میل دریا دوستانه از ازمنه قدیم مورد بررسی قرار می‌دهد. او به واسطه فرضیه میمون آبزی الیان مورگان ( 1982) احتمال این که دریا دوستی انسان سابقه‌ای طولانی مدت داشته باشد را مطرح می‌کند. مطابق این فرضیه، واگرایی میمون‌ها از هنجارهای انسانی ناشی از اقامت ما قبل پلیستوسین «Pre Pleistocene» آن‌ها در سایه آب‌های دریاچه‌ها، رودخانه‌ها و مداخل آبی بود. اگرچه این فرضیه توسط متفکر بعد از او سر آلیستر هاردی ملغی شد، اما در دو دهه گذشته توجه زیادی را به خود جلب کرده است و در کانون سمینارهای علمی در اروپا و شمال آمریکا قرار گرفته است. 
مبادله؛ دومین وسیله فرهنگ‌پذیری در گذشته بوده است. مبادله خود البته انواعی داشته است. ساده‌ترین نوع آن خود نیازمند نوعی مهاجرت بوده است. مطابق نظر قوم‌شناس برجسته فرانسوی کلاود لوی اشتراوس این گونه مبادله عمدتاً در مورد زنان در میان خانواده‌ها به واسطه ازدواج رایج بوده است (Levi-Strouss, 1967:90). بعد از آن نوبت به مبادله کالا رسید و نام آن تجارت شد. علاوه بر آن، مبادله می تواند شفاهی و یا خیالی باشد. آلفرد کروبر انسان‌شناس این نوع مبادله را «اشاعه انگیختار» «Stimulus Diffusion» نامیده است. به زعم او نمونه خوبی از این نوع مبادله در قالب یک سیستم نوشتاری، مربوط به «هجابندی چروکی» است که توسط یک عضو قبیله به نام سیکو یاها ( یا جان گِسنت) ابداع شد. سیکو یاها می‌دانست که سفیدها می‌نویسند و او سواد ندارد و فقط حروف الفبا را دیده بود، لذا کاری که او انجام داد این بود که برخی از حروف را از طریق عاریه و برخی را از طریق ابداع سیستمی که هر هجابندی چروکی را با یک علامت خاص نشان می‌داد، با علایم فونتیکی انطباق داد (Kroeber, 1948: 368-370 ).
یکی از اشکال خاص اشاعه انگیختار که هم ناظر به اعمال است و هم عقاید تبلیغ باورها است. برخی از این باورها دینی هستند مانند مسیحیت و برخی سکولار مانند مارکسیسم. بودائیسم نیز نخستین ایدئولوژی مذهبی است که گاه در قالبی مذهبی بروز می‌کند و گاه فلسفی. کارل یونگ قدیمی ترین و برجسته ترین روانکاو، در مقابل مکتب فروید، اعمال انسان را ناشی از سه منشأ دانست: خودآگاه فردی، ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه جمعی. از این سه مورد، آخری مشخصه اندیشه یونگ است که به بحث اشاعه مفاهیم می‌پردازد (Juny, 1964). زیگموند فروید روانکاو مشهور (1939- 1856) قبل از یونگ اهمیت ناخودآگاه را متذکر شده بود. او ناخودآگاه را منطقه‌ای گسترده از دستگاه روان شناختی می‌دانست که انگیزه‌های غریزی و امیال سرکوب شده را در بر می‌گرفت. وی این قسمت را مسؤول میزان زیادی از رفتارهای انسان می‌دانست. به نظر او، ناخودآگاه در رؤیاها و اشتباهات زبانی و افعال غیر ارادی دیگر متجلی می‌شد. لذا، رفتارهای انسان به زعم او دو دسته بودند: رفتارهای برآمده از قسمت خودآگاه، یا ناشی از آگاهی و تصمیم و رفتارهای برآمده از: ناخودآگاه که اراده فرد برآن‌ها کنترلی ندارد تا نیازهای غریزی و سرکوب شده از دوران کودکی را برآورده سازند. پس از فروید، مهم‌ترین تحولی که یونگ در این مفهوم ایجاد کرد خلق مفهوم «ناخودآگاه جمعی» بود به طوری که بقایای امیال و عواطف گروهی از گذشته‌های دور را نیز شامل می‌شد. این مفهوم بعدها فربه‌تر شد و توسط رژی دبره در قالب «ناخودآگاه سیاسی» نیز متجلی شد. به نظر دبری، پدیده‌ها و فرهنگ سیاسی را نه آگاهی مردم و آراء و امیال آن‌ها پدید می آورد و نه روابط اجتماعی و منافع طبقاتی‌ای که این آگاهی را شکل می‌دهند. بلکه، انگیزه‌ها و پایه‌های این پدیده‌ها در آن چیزی است که« ناخودآگاه سیاسی» نام دارد و عبارت است از ساختاری که بر اساس روابط مادی گروهی قرار گرفته و فشاری غیر‌قابل مقاومت را به افراد و گروه‌ها وارد می کند (الجابری، 1384: 17-12).
شاید مهم‌ترین شکل اشاعه در جامعه از طریق تقلید باشد. در عرصه اسطوره شناسی یکی از قوی‌ترین طرفداران مکتب اشاعه‌گرای تفسیری فیتزوری سامرسِت فولکلوریست بود. او برآن بود که انتقال روایت‌های سنتی به نحو عجیبی تقلیدی است و ابداع چنین روایت‌هایی بعید می‌نماید. او دامنه مباحث خود را به سایر موضوعات فرهنگی هم تسری می‌دهد و نتیجه می‌گیرد که اکثر مردم مقلد هستند (Wescott, op. cit:9). به هر حال، آنچه اهمیت دارد این است که شبکه‌های اشاعه فرهنگی در همه جوامع به حدی کارکردشان دقیق است که می‌توان آن‌ها را در قالب مفهوم «شبه ناخودآگاه جمعی» به کار برد. هرچند تئوکرات‌ها و روشنفکران درگذشته، در قالب خودآگاه فردی به ایفای نقش اشاعه فرهنگی می‌پرداختند، اما کار ویژه اشاعه نهادهای مدنی و رسانه‌های امروزی به حدی عمیق و نافذ است که گویی در ناخودآگاه جمعی جامعه نهادینه شده اند. لذا هرگونه برنامه‌ریزی اجتماعی مستلزم توجه به این ناخودآگاه جمعی است.

2- شبکه‌های سنتی اشاعه فرهنگی 
الف- شبکه های روشنفکری
دوران مدرن (تقریباً از 1850تا 1945) را بسیاری از متفکران، عصر افزایش خود آگاهی دانسته‌اند. در قرون وسطی روشنفکران به صورت قشری بسته و شبیه یک «کاست» بودند اما پس از رنسانس، در قالب یک قشر ظاهر شدند و جهان بینی‌های مدرن از آن‌ها پدید آمد. کارل مانهایم در کتاب ایدئولوژی و یوتوپیا توضیح می‌دهد که یکی از مهم‌ترین خصلت‌های جامعه مدرن جنگ میان پیروان ایدئولوژی و یوتوپیاست. در جامعه مذکور این جنگ با حدت و شدت همچنان ادامه دارد. به زعم او برای رهایی از این جنگ جامعه نیازمند قشر جدیدی از روشنفکران است که وابستگی گروهی نداشته باشد و بتواند نگرشی کل گرایانه نسبت به جامعه ارائه کند. نگرش کل گرایانه به جامعه در جامعه مدرن از میان رفته است و هر گروه و طبقه برای موقعیت خاصی که دارد دیدگاهی جزیی نسبت به جامعه دارد، مثلاً بورژوازی و پرولتاریا هر کدام به علت منزلت طبقاتی خود دیدگاهی جزیی دارند و قادر نیستند که کلیت جامعه را ترسیم کنند، حال آن که به نظر مانهایم روشنفکران شناور «Unattached Intellectual» قادرند فضای کلی را در سطح جامعه ترسیم کنند. بنابراین برنامه‌ریزی مناسب اجتماعی تنها توسط این قشر انجام می‌شود (مانهایم، 1380: 224-211).
به نظر مانهایم، جامعه مدرن دچار اغتشاش است و هر کس از زاویه خود منافع صنفی و طبقاتی خود را پیگیری می‌کند. حال آن که ضروری است تا گروهی پیدا شوند تا ترکیبی از این منافع را در نظر داشته باشند و در عین حال مستقل از منافع گروهی باشند. روشنفکران شناور نیز پدیده‌ای مدرن هستند که در عصر جدید پیدا شده‌اند و به سبب برخورداری از خصلت انتقادی از منافع صنفی و گروهی به دور هستند. ایشان کسانی هستند که می‌توان از آن‌ها به عنوان «سمبل سازان مدرن» نام برد. آن‌ها از طریق توان فکری و نظری خود می‌توانند در اشاعه فرهنگ یا خرده فرهنگی خاص اهتمام ورزند.
پیدایش دولت بوروکراتیک مدرن موجب شده است تا تحصیلات اهمیت خاصی پیدا کند. تحصیلات از این نظر برای ماشین بوروکراسی دارای اهمیت است که بدون آن نمی‌توان اشاعه و انتقال فرهنگی را به سطوح پایین جامعه انجام داد. در واقع، نقش کتاب و فرهیختگان در بوروکراسی غیر قابل انکار است. در گذشته نیز چنین بوده است مثلاً: در نظام استبداد شرقی، کتاب، کاتبان و منشیان نقش عمده‌ای در دستگاه دیوانی داشته‌اند. در ساختار استبداد شرقی خبری از شهرهای مستقل و خود مختار به مفهوم اروپایی نبود و شهرهای شرقی عمدتاً جنبه‌ی مذهبی یا سیاسی ـ اداری داشتند که در آن‌ها مذهب و دیوان‌سالاری دولتی حرف نخست را می‌زد (نگ دون استفان پ، 1368). موریس گودلیه نیز مهم‌ترین وجه نظام تولید آسیایی را وجه بوروکراتیک و اداری آن می‌داند که طبقه درس خوانده در آن نقشی جدی داشته‌اند (گودلیه، 1358: فصل اول) . بعد از انقلاب فرانسه نیز اهمیت تحصیلات در اروپا رو به فزونی نهاد و دستگاه بوروکراسی نیز درس‌خواندگان را در مقیاس وسیع به خدمت گرفت. حضور تحصیل‌کردگان در دستگاه بوروکراسی ویژگی مشترک کشورهای اروپایی، جهان سوم و حتی نظام‌های توتالیتر است. حتی در چین باستان نیز وضعیت همین گونه بوده است به طوری که کنفوسیوسیسم عمدتاً به معنای حضور و نفوذ اهل کتاب و فرهنگ به عنوان مربّی در دستگاه بوروکراتیک بوده است (لان، 1380: 54).
بدین‌سان، در بیشتر فرهنگ‌های کهن طبقه روشنفکر، اصلی‌ترین مجرای انتقال و اشاعه اندیشه‌های نو بوده است. برخی از متفکران هویت را به دو نوع باز و بسته تقسیم کرده اند. هویت‌های باز دارای قابلیت انعطاف و انطباق با جهان‌های مختلف هستند. این هویت‌ها بدون آن که در تعارض با یکدیگر قرار گیرند، همزیستی مسالمت آمیز با یکدیگر دارند. اما در هویت بسته که مختص جوامع سنتی است افراد به دنبال هویتی یک دست و یکپارچه هستند، فرد در این وضعیت به سختی می‌تواند با هویت‌های گوناگون کنار بیاید و لذا همواره دچار بحران است. یکی از مهم‌ترین کار ویژه‌های روشنفکران تسهیل شکل‌گیری هویت‌های باز در جامعه است؛ به خصوص در جهان سوم که تضاد هویت‌ها نقشی جدی داشته و روشنفکران نقش مهمی در قابل تحمل کردن هویت‌های جدید داشته‌اند. 

ب- شبکه های روحانی 
در مورد مفهوم تئوکراسی از دو زاویه گفتگو می‌شود: نخست، برای معتقدان به ادیان که نهادهای دینی آن‌ها کم و بیش با نهادهای حکومتی یکی پنداشته می‌شود، تئوکراسی شکلی از حکومت است که در آن قدرت الهی بر قدرت زمینی تفوق دارد؛ چه در قالب یک فرد چون کشیش یا یک نهاد دینی چون کلیسا، چه به عنوان حاکمیت مستقیم روحانیون و چه به عنوان نمایندگان خدا بر زمین. دوم، برخی معتقدند این واژه صرفاً در انگلستان گاهی برای نشان دادن هدایت مستقیم الهی به کار رفته است و گاهی برای نشان دادن حکومت نهادهای مذهبی و کشیشان. به هر حال، واژه تئوکراسی به هرکدام از این معانی ناظر باشد، از ریشه یونانی تئوکراتیا (okpaia) به معنای حاکمیت خدا ( ژوزفوس) استنتاج شده است. این واژه از دو واژه یونانی تئوس از ریشه هندو - اروپایی به معنی «خدا» و کراتین (v kpai) به معنی «حکومت کردن» به وجود آمده است. از این رو، معنای این واژه در زبان یونانی حکومت کردن به دست خدا یا حلول روح خدا در کالبد بشر بوده است. البته این واژه در انگلیس هرگز در معنای تحت الفظی به کار نرفت و نخستین بار در سال 1622 در معنای «حکومت کشیشان ملهم از خدا» در انگلیس به کار رفت. در سال 1825 نیز در معنای« مجموعه مؤمنان یا کشیشان دارای قدرت سیاسی و مدنی » به کار رفت (Wikipedia:1-2).
بی‌تردید، حکومت و مذهب رابطه نزدیکی با یکدیگر داشته‌اند حتی در فرهنگ‌ها و جوامع اولیه سلطنت و روحانیت سخت به یکدیگر در آمیخته بودند. هر چند مفهوم حق الهی پادشاه با حکومت دینی قدری متفاوت بود چرا که حکومت الهی مبتنی بر لطف خدا بود که به موجب آن پادشاه اجازه حکومت یافته بود، اما مفهوم حق الهی ناظر بر این بود که پادشاه به موجب ارثی بودن سلطنت، واجد حق الهی حکومت شده است. به هرحال، نظریه حق الهی بودن حاکمیت با چند استدلال اساسی تفوق یافت و مبین نوع خاصی از اشاعه فرهنگی در جوامع مربوط شد (وینسنت، 1371: 109-106):
1- پادشاه منصوب خداوند است.
2- حق موروثی حکومت غیر قابل چشم‌پوشی است. بر این اساس، پادشاه حق خود را به ارث می برد و غصب این حق ناپذیرفتنی است.
3- پادشاه تنها در برابر خداوند مسؤول شناخته می‌شد. شهریار کاملاً خود محور و محدود به هیچ قانونی نبود.
4- اتباع به حکم وظیفه مذهبی از مقاومت در برابر حاکم منع می شدند و موظف به حرکت در چارچوب فرهنگی بودند که او ترسیم کرده بود.
در آمیختگی خصال قداست الهی و حاکمیت و مالکیت بر کشور در وجود شهریار خصلت رمز آمیز بیشتری به دولت می‌بخشید. شهریار به عنوان موجودی فرا انسانی در بردارنده کلیت مملکت در شخص خود بود. طبعاً چنین شخصی نیاز به مشاوره با اتباع خود نداشت، زیرا خود مظهر حق و قدرت عمومی و تحت ارشاد خداوند به شمار می‌رفت (همان:111). شاید به همین دلیل بود که در نظام‌های سنتی به نحو خود سرانه و بدون هر گونه محاسبه و بررسی، بر مردم مالیات بسته می‌شد. اساساً پادشاه خود قانون زنده بود و لذا پادشاه مالک مملکت به حساب می‌آمد و اندیشه وحدت دولت و شهریار از همین جا نشأت گرفت. شاید مهم‌ترین تفاوت این گونه از اعمال حاکمیت با نظام‌های مدرن در تحول مرکز و کانون حاکمیت به عنوان مهندس و سیاست‌گذار اجتماع است. در نظام‌های سنتی، شهریار کانون حاکمیت تلقی می‌شد در حالی که در عصر مدرن، مردم از طریق پارلمان به عنوان کانون حاکمیت پذیرفته شدند.
روی‌هم‌ رفته، می‌توان در مورد این کانال اشاعه فرهنگی نکات زیر را مطرح کرد:
الف- شهریار محور کانونی حوزه سیاست، فرهنگ، اقتصاد و سایر ارکان کلیدی جامعه است. عدالت همان چیزی است که او می‌خواهد. سیاست منحصر در قدرت دولتی است و هرگز مفهومی به نام جامعه و به تبع آن قدرت اجتماعی شکل نگرفته است. اقتصاد عمدتاً در دست پادشاه و نزدیکان او است بدون آن که سیستم منظمی برای تدبیر امور اقتصادی جامعه وجود داشته باشد.
ب- دابلیو راسل نیومن معتقد است که در امر فرهنگ پذیری « مردم به آسان‌ترین راه گرایش دارند» (Newman, 1991:103). او ریشه این مسأله را به شرایط روانی انسان نسبت می‌دهد؛ چرا که به زعم او، انسان ذاتاًً تمایل دارد که از سختی، رنج و دشواری بپرهیزد و کارها را به سهولت انجام دهد. به همین خاطر، القائات مستقیم اصحاب فرهنگ زودتر او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. لذا شهریاران که خود را وارث حق الهی می‌دانند بدون برخورداری از تشکیلات پیچیده رسانه‌ای و نهادهای پیشرفته مدنی، با القاء مستقیم، منویات خود را به مردم تجویز می‌کنند. 
ج- مهندسی اجتماعی به نحو حداکثری حاکم است. در واقع فرهنگ برخاسته از ذهن، اراده و میل شهریار است. کردار، گفتار و حتی پندار مردم باید در این چارچوب سیر کند. او تمایل دارد همه مردم و در کل فرهنگ جامعه در همین مسیر حرکت کند چنانچه بنیادگرایی دینی به دنبال تشرف همه انسان‌ها به یک دین واحد است. روابط اجتماعی نسبت به دیگران بر اساس آن دسته از خصیصه‌های فرهنگی تعریف می‌شود که هویت را مشخص می‌کنند. همه این‌ها بدان سبب است که شهریار خود را وارث حق الهی می‌داند (کاستلز، 1380 ج1: 49). چنانچه یوشینو در پژوهشی درباره نیهو نجیرون ( اندیشه‌های مربوط به یگانه بودن ژاپنی‌ها) به نحو آشکاری ناسیونالیسم فرهنگی را هدف احیاء جامعه ملی از طریق ایجاد، حفظ یا تقویت هویت فرهنگی یک ملت تعریف می‌کند. ناسیونالیسم فرهنگی ملت را محصول تاریخ و فرهنگ منحصر به فرد خود و همبستگی جمعی آن می داند که دارای صفات ویژه‌ای است (Kosoku ,1992: 1).
نمونه‌های تاریخی زیادی از این گونه اشاعه و مهندسی حداکثری را در تاریخ جوامع و ایران می‌توان ذکر کرد. مثلاً، مظفرالحسینی الطبیب الکاشانی در کتاب اخلاق شفایی که برای شاه طهماسب‌(984 -930هجری) نوشته شده است، بر آن است که پادشاه باید از ده خصلت برخوردار باشد. پنجمین خصلت مدنظر او مهم‌ترین خصلتی است که به واسطه آن پادشاه دایر مدار کل جامعه و مهندس عالی کشور محسوب می‌شود. او می‌گوید که بزرگان گفته‌اند: تفاوت میان پادشاه و دیگران این است که پادشاه فرمانرواست و سایر مردم فرمانبر، او حاکم است و سایرین محکوم و لذا او نحوه سلوک و رفتار همه مردم را تعیین می‌کند (به نقل از لمبتون، 1379: 77).

3- شبکه های معاصر اشاعه فرهنگی 
الف- رسانه های جمعی
در دنیای معاصر تحولات عجیبی در حوزه رسانه‌ها ایجاد شده است: وسعت بیش از حد زیر ساخت‌های ارتباطات از راه دور؛ تعاملات بین‌ زبانی و حمل و نقل؛ کاربرد غیر قابل رقابت زبان انگلیسی به عنوان زبان جهانی؛ اشاعه جهانی ابزارهای نوین دریافت و انتقال فرآورده‌های فرهنگی ( رادیو، تلویزیون و...)؛ تحول جدی مصنوعات فرهنگ عامه در غرب و انتقال آن‌ها از شمال به جنوب؛ رویگردانی کوچک اما رو به رشد از فرهنگ های عامه و با سواد از جنوب به شمال؛ گسترش حرکت‌ها و ارتباطات؛ خارج از ظرفیت کشورها و مناطق؛ دیجیتالی شدن همه وسایل ارتباط جمعی؛ امکان برقراری ارتباطات فوری و ارزان و حمل و نقل سریع؛ انتقال امکانات و هزینه‌های تعاملات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جهانی؛ تحکیم کمک‌ها؛ تأسیس بنگاه‌های چند ملیتی (MNCs)؛ سازمان‌های غیر دولتی بین‌المللی (INGOs) و ...؛ افزایش مؤلفه‌های خارجی بر سیستم‌های کنترل و مالکیت وسایل ارتباط جمعی ملی؛ بازارهای محصولات فرهنگی و ... افزایش مشکلات برای پروژه‌های کنترل توتالیتاریستی و اُتاریتاریستی (اقتدارگرایانه) فرهنگی اطلاعات؛ تنها چند نمونه از این تحولات شگرف است (Held, Op. cit: 363-370).
در فضای مسلط فرهنگ متکی به واقعیت مجازی، بازیگران سیاسی به منطور بقاء و حضور در صحنه و تأثیرگذاری بر روند تحولات ناگزیرند از رسانه‌های حامل نمادهای الکترونیکی و به خصوص تلویزیون به صورت تمام عیار برای فرهنگ‌پذیری بهره گیرند. هر چند امروزه بهره‌گیری از پیام‌های با محتوای منفی مثل افشاگری‌ها، بازگویی رسوایی‌های مالی و اخلاقی، برجسته کردن فقدان مشروعیت سیاسی، ذکر نقاط ضعف دیدگاه‌های رقیب و ... مبدل به مؤثرترین ابزار فعالیت سیاسی در این صحنه شده است. اما به نظر می‌رسد که بهره‌گیری از پیام‌های مثبت که مهم‌ترین آن اشاعه فرهنگ، ترویج و تمرین برای زندگی جمعی، گفت و گو، تساهل و... است نیز از اهمیت زیادی برخوردار است (کاستلز، 1380 ج 1: 17).
بسیاری از متفکران تحول رسانه‌های جمعی را زمینه‌ساز یک عرصه عمومی فراگیر و الکترونیکی تعبیر کرده‌اند که در آن فرهنگ‌پذیری از روش‌های سنتی فاصله گرفته و در یک عرصه فراگیر تر فعالیت می‌کند. کاستلز می‌گوید که جریان‌های جهانی سرمایه، کالا، خدمات، تکنولوژی، ارتباطات و اطلاعات به طور فزآینده‌ای کنترل دولت بر زمان و مکان را تضعیف کرده‌اند. تلاش دولت برای اعاده قدرت خود در حیطه جهانی از طریق ایجاد نهادهای فراملی، حاکمیت مستقل خود دولت را تضعیف می‌کند و تقلای دولت برای احیای مشروعیت قدرت خویش از طریق نامتمرکز ساختن قدرت اجرایی و پراکنده ساختن آن در سطوح ملی و منطقه‌ای باعث تقویت گرایش‌های گریز از مرکز می‌شود، چرا که شهروندان را به دستگاه دولت نزدیک‌تر و از دولت ملی دورتر ساخته است (کاستلز، 1380 ج 2: 297).
آپادوری بر آن است که از دهه1970 رسانه‌های الکترونیکی و مهاجرت‌های توده‌ای به شدت جهانی شده‌اند. مهاجرت‌های وسیع موجب سرزمین‌زدایی و تأسیس حوزه عمومی دیاسپورایی می‌شوند. رسانه‌های جمعی نیز هرچه بیشتر تحت حاکمیت رسانه الکترونیکی قرار می‌گیرند، مردم را بیشتر در دولت ملت‌های مختلف به یکدیگر پیوند می‌زنند. مخاطبان در سراسر جهان قادر خواهند بود که به یک عرصه‌عمومی دیاسپوریک فکر کنند (Featherston, 2002: 5)، عرصه عمومی سرگردان بنیان اجتماعات تصویری پساملی را شکل می‌دهد. آپادوری با استناد به آثار بندیکت آندرسون( 1991) بر اهمیت تأسیس جامعه‌ای خیالی از طریق رسانه‌های جمعی، برای شکل گیری ناسیونالیسم تأکید می‌کند. اگر آندرسون بر اهمیت «سرمایه داری تصویری» «Print Capitalism» تأکید می‌کند، آپادوری بر «سرمایه داری الکترونیکی» تأکید کرده و نقش فیلم، تلویزیون، ویدئو، اینترنت و اشکال پسانمادین ارتباطی ذهنی را مورد اشاره قرار می‌دهد. از این رو، جماعات تصویری پسا ملی مقولاتی غیر سرزمینی هستند که به مردم اجازه می‌دهند فرهنگ را غیر از خواست حکومت‌ها و از راه‌های دور به یکدیگر انتقال دهند. 
مایک فیدرستون در ادامه استدلال‌های آپادوری بر آن است که بحث عرصه عمومی پسا ملی را در حوزه اندیشه اسلامی مورد مطالعه قرار دهد. به زعم او، اینترنت این توانایی را دارد تا به مسلمانان اجازه دهد که در تأسیس یک امت مجازی «Virtual Umah»که همه مسلمانان را به یکدیگر پیوند زده و زمینه کنش ایده‌های اسلامی در سطح جهانی را فراهم آورد مشارکت کنند. البته به نظر او، گسترش تکنولوژی‌های ارتباطی فرآیند اشاعه و انتقال فرهنگی را با پیامدهای ناخواسته‌ای نیز مواجه ساخته است از جمله (، Featherstone, Op. Cit: 5-11):
1- سهولت مبادله اطلاعات از طریق ایمیل و اینترنت، به رغم تلاش برخی دولت‌های اسلامی برای اعمال سانسور، به سهولت موجب واردات اندیشه‌های غربی نمی‌شود. اما ممکن است به نوعی دستکاری و مفصل بندی جدید بیانجامد، همان طور که شاهد ظهور مفاهیم جدیدی از حقوق بشر هستیم که از سوی نخبگان حاکم ترویج می شود و گاهی نیز مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد.
2- اینترنت موجب انحصارزدایی از دانش می‌شود و منابع مذهبی جدیدی را از طریق سایت‌های اینترنتی در دسترس قرار می‌دهد. در اینجا فرصت برای تأویل انتقادی در اختیار توده‌ها و گروه‌های مختلف که قرائت‌های رسمی و جزمی از متون دینی را به پرسش می‌گیرند قرار می‌گیرد.
3- اگر چه اینترنت به واسطه اقتصاد جهانی به پیش می‌رود اما گسترش شبکه‌های جدید اینترنتی« Dotcom Click» و منطق خرید را نمی‌توان صرفاً به این یک جنبه فروکاست. بلکه اینترنت مهم‌ترین کار ویژه‌اش این است که انحصار فرهنگ را از دست دولت‌ها خارج می‌کند و لذا فرهنگ نیز به کالایی تبدیل می‌شود که مانند هر کالای دیگری ممکن است از طریق اینترنت عرضه شود و مشتریان خاص خود را پیدا کند.
به هر حال، آنچه که از این بحث مختصر در مورد رسانه‌ها می‌توان دریافت این است که کانال‌های اشاعه فرهنگی با دنیای سنتی تفاوت بسیار کرده است، به طوری که در پرتو ظهور این رسانه‌ها عرصه عمومی وسیع‌تر چه به نحو عام در میان همه مردم و چه به نحو خاص در میان فرهنگ‌ها و قومیت‌های مختلف مثل مسلمانان ایجاد شده است که انتقال و اشاعه فرهنگ دیگر نه در انحصار روشنفکران و روحانیون بلکه در این عرصه عمومی اتفاق می‌افتد و دولت‌ها به جای تلاش برای مهندسی فرهنگ و اجتماع به اشکال سنتی، مناسب‌تر است تا تلاش مستوفایی را مصروف فهم این شرایط و امکان‌های جدید دارند تا بتوانند در این فضای عام و مشارکتی سهمی از فرهنگ جهانی را به خود اختصاص دهند.

ب- نهادهای مدنی
وجود و تکثر نهادهای مدنی یکی از ویژگی‌های نظام‌های سیاسی پلورال یا متکثر است. در این ساختار قدرت، که تکثری از منابع قدرت اجتماعی وجود دارد قدرت دولتی یکه‌تاز میدان سیاست نیست بلکه با مجموعه‌ای از گروه‌ها و نیروهای اجتماعی مواجه است. کثرت‌گرایی در نقطه مقابل نظریات نخبه‌گرایانه، مارکسیستی و دموکراسی ژاکوبنی یا رادیکال که به استبداد اکثریت علیه اقلیت پایبند است، قرار دارد. از نظر اینان قدرت به صورت غیر سلسله مراتبی و رقابتی آرایش یافته است. قدرت بخش جدایی ناپذیر « فرآیند پایان ناپذیر داد و ستد» میان گروه‌های مختلفی است که هر کدام نماینده منافع مختلف هستند. این گروه‌ها حول تقسیمات اقتصادی یا فرهنگی شکل می‌گیرند (هلد، 1369: 288). پلورالیسم، به اقتفای ماکس وبرگروه‌های اجتماعی بهره‌مند از قدرت، ثروت و منزلت را صاحب قدرت سیاسی می‌داند. شاخص‌های اصلی نظام متکثر عبارتند از: تفکیک قوا، تعدد مراکز قدرت، عدم تمرکز قدرت در گروه خاص، وجود مشارکت سیاسی شهروندان در قالب تشکلاتی چون احزاب سیاسی، نهادهای مدنی و ... ، وجود رقابت مسالمت‌آمیز برای احراز قدرت سیاسی (Dahl, 1975: 103-106). شکاف‌های مختلف از جمله شکاف فرهنگی یکی از مهم‌ترین شکاف‌هایی است که بر اساس آن اصحاب هویت‌های مختلف احساس مفید بودن کرده و در اداره امور جامعه مشارکت می‌کنند. به زعم متفکرانی چون دیوید ترومن وجود همین شکاف‌ها از عوامل اصلی ثبات سیاسی در جوامع متکثر است. به نظر او عضویت افراد در گروه های مختلف موجب محدودیت قدرت در هر یک از گروه‌ها شده لذا هیچ گروهی نمی‌تواند بر سایر گروه‌ها اعمال سلطه نامشروع نماید (Truman , 1951: 508-509). بی‌طرفی دولت در این دیدگاه تا حدودی مفهوم مهندسی فرهنگی را در عصر جدید با چالش مواجه خواهد ساخت. از آنجا که دولت ناظر بی‌طرف و دستگاه برقرار کننده نظم و رافع اختلافات گروه‌های سیاسی است نمی‌تواند خود صاحب ایدئولوژی منحصر به فرد و مسلط بر جامعه باشد.
بر این اساس، می توان گفت که منطق نهایی رویکردهای پلورالیستی به فرهنگ این است که چون فرهنگ حوزه‌ایی در حال تحول و تغییر است اغلب از چنبر ابزارهای قدرت سیاسی می‌گریزد و لذا سیاست‌های کنترل فرهنگی اگر به شکلی ساده و بسیط به کار گرفته شوند قرین توفیق نخواهند بود. حداقل این که هر گونه سیاست مهندسی فرهنگی می‌بایست مبتنی بر شناخت و تحلیل پیچیدگی‌های فرهنگ مدرن و کانال‌های اشاعه آن باشد (بشریه، 1379: 147). به عنوان نمونه می‌توان به مالزی به عنوان یک کشور اسلامی اشاره کرد. مالزی اکنون به کشوری چند فرهنگی مبدل شده است‌. مالایایی‌ها تقریباً 45% جمعیت را تشکیل می‌دهند، اما قدرت سیاسی و فرهنگی مسلط را در اختیار دارند، بقیه جامعه متشکل از مجموعه‌ای از فرهنگ‌ها است. بزرگ‌ترین آن‌ها چینی‌ها هستند با 35% جمعیت و هندی‌ها با 10% جمعیت. اسلام و هویت ملی و سیاسی مالایایی مدت‌هاست که به یکدیگر پیوند خورده‌اند. در دهه 1990 چند اقدام مهم انجام شد که مبین تحول شیوه‌های اشاعه فرهنگی در مالزی بود: یکی، معرفی یک زبان بین‌المللی جدید و دیگری زمینه‌سازی برای حضور مؤثر سایر فرهنگ‌ها. به خصوص تأکید بر زبان انگلیسی به عـنوان زبان بین المللی برای تجـارت و کسب و کار. آن‌هـا قوانین کشور را بر اساس اسلام استوار ساختند اما بر پلورالیسم و مدارای اسلامی و پرهیز از افراط‌گرایی دینی تأکید کردند. حکومت قرائتی اثباتی و رفرمیستی از اسلام را مطرح کرد. اخلاق کوشش و کار جمعی در اسلام مبنای تجارت و صنعتی شدن قرار گرفت و همین روحیه موجب شد تا آن‌ها با حفظ بسیاری از ارزش‌های فرهنگی خود، جامعه را به شبکه عظیم فرهنگ جهانی پیوند زنند و به لحاظ اقتصادی جایگاه قابل توجهی در میان کشورهای اسلامی کسب نمایند. 

4- آسیب‌شناسی شبکه‌های اشاعه فرهنگی در ایران
هر جامعه‌ای دارای سه رکن فرهنگ، اقتصاد و سیاست است. میزان مداخله دولت در این سه عرصـه، یکی از معیارهـای تفکیک نظام‌هـای سیاسی از یکدیگر است. هر اندازه حکومتی در حوزه‌های مذکور بیش‌تر مداخله کند ‌از مردم سالاری ‌بیشتر به دور است و هر اندازه نظامی کمتر مداخله کند و به اداره امور به دست مردم اعتقاد بیشتری داشته باشد، به قطب مردم سالاری نزدیک‌تر است. این مسأله در حوزه فرهنگ که امری مردمی و دائماً در حال تغییر و تحول است از اهمیت بیشتری برخوردار است. از این رو، واژه مهندسی فرهنگی را می‌توان در دو معنای موسع و مضیق به کار برد. در معنای موسع، این مفهوم ناظر به مداخله حداکثری حکومت در حوزه فرهنگ است که با ماهیت حکومت‌های مردم‌سالار همنوایی کمتری دارد. اما معنای مضیق آن ناظر به امتناع مهندسی فرهنگی و یا مهندسی حداقلی است. هر چند برخی متفکران با استدلال ضرورت مهندسی اجتماعی معتقد به حداکثر نقش دولت در حوزه‌های مختلف حقوقی، فرهنگی و سیاسی هستند به این اعتبار که دولت واضع ضوابط و مقررات حقوقی، سیاسی و فرهنگی است، اما برخی متفکران معتقدند در حوزه‌هایی چون فرهنگ، سیاست و حقوق که به لحاظ نشأت گیریشان از طبیعت از جنس واحدی هستند، علاوه بر خصلت اجتماعی از خصلت ماقبل اجتماعی و طبیعی«State of Nature» که اصالت واقعی آن‌ها است نیز برخوردارند؛ مانند حقوق فطری و طبیعی چون آزادی بیان. لذا این حوزه‌ها را نمی‌توان کلاً و تماماً مهندسی کرد مگر با عنایت به همان اصالت. بدین سبب است که باید ‌یا از امتناع مهندسی فرهنگی سخن گفت یا از مهندسی حداقلی (Duxbury, 1995:chas 1&2). به این معنا که مردم در اتاق‌های فکر «Think Tank» ، انجمن‌ها، نهادهای مدنی، رسانه‌های گروهی و ... که کار ویژه اشاعه فرهنگی دارند اجتماع کرده و رسالت فرهنگی جامعه که ریشه در طبیعت انسان دارد را به دوش کشند.
با چنین رویکردی، به نظر می‌رسد که در نظام‌های با سابقه حضور پر رنگ‌تر دولت باید برخی از آسیب‌های حوزه فرهنگ را در جهت حداقل سازی مداخله دولت شناسایی کرد. در همین رابطه بر اساس تئوری محدودیت که در اواخر دهه هشتاد توسط گلدرات فیزیکدان مطرح شد می‌توان محدودیت‌های اصلی فرهنگی را در ایران شناسایی کرد (Elyahum, 1990: chas 1&2). ایده اصلی تئوری فوق بر مدیریت گلوگاه‌ها استوار بود، این تئوری مدعی است که از طریق شناسایی محدودیت‌ها وگلوگاه‌های تولیدی، می‌توان به بهبود مستمر کارآیی سازمان کمک کرد، بدین ترتیب تمرکز اصلی این تئوری بر شناخت محدودیت‌ها و مدیریت آن‌ها در جهت افزایش کارآیی سیستم است. تئوری محدودیت معتقد است که هر سیستم لااقل دارای یک محدودیت است و وجود محدودیت‌ها نشان‌دهنده وجود ظرفیت برای رشد و تغییرات مثبت است. محدودیت نیز عبارت است از هر عاملی که کارایی سیستم را در نیل به اهداف از پیش تعیین شده، محدود کند. در چارچوب این تئوری، می‌توان محدودیت‌های فرهنگ ملی و عواملی که همنوایی با نظریه عمومی فرهنگ جهانی و پذیرش کانال‌های مدرن اشاعه فرهنگی (رسانه‌ها و نهادهای مدنی) را با مشکل مواجه می‌کند را در قالب سه نوع محدودیت اطلاعات و ارتباطات، محدودیت خط مشی و سیاست‌گذاری و محدودیت منابع ترسیم کرد. در ایران شبکه‌های اشاعه فرهنگی در دو قالب رسمی و غیر رسمی فعالیت می‌کنند. شبکه‌های رسمی عمدتاً بر همان نهادهای سنتی استوار هستند و اغلب به صورت سطحی و صرفاً انتقادی با مظاهر پیچیده فرهنگ توده‌ای مدرن برخورد می‌کنند. گرایش اصلی در این صحنه فرهنگی اغلب معطوف به نقد فرآورده‌های فرهنگی و یا کنترل تحولات و تغییرات در فرهنگ بوده است. اما شبکه‌های غیر رسمی به سمت نهادهای مدنی و رسانه‌ها گرایش دارند. 

الف- محدودیت اطلاعات و ارتباطات
1- چنانچه گفته شد، فرهنگ رسمی عمدتاً معطوف به نقد فرآورده‌های فرهنگی و یا کنترل تحولات و تغییرات در فرهنگ بوده است. اما پرسش اصلی این است که این روش که به لحاظ نظری نیازمند صرف انرژی و زمان زیادی است تا چه اندازه مؤثر و دستاورد آن چقدر بوده است؟ بنابراین، برای بهبود مستمر وضعیت فرهنگی جـامعه بــایستی کانون توجه را بر دست یافت متمرکز کرد. تمرکز دنیای سنتی، بر کاهش هزینه‌ها و تمرکز دنیای مدرن بر بهبود مستمر خروجی «Out Put» است. فرهنگ سنتی به طور نسبی سهم کمتری از اطلاعات را در مقایسه با فرهنگ مدرن دارد. در فرهنگ سنتی هزینه تولید، جمع‌آوری و پردازش اطلاعات در زمینه‌های مختلف بالاست و تأمین آن توسط تک تک افراد جامعه ممکن نیست. واحدهای تولید، پردازش و اشاعه فرهنگی یا تشکیل نشده‌اند و یا از جایگاه لازم در تصمیم‌سازی‌ها برخوردار نیستند. اطلاعات موجود نیز طبقه‌بندی یا قابلیت بهره‌برداری مناسب را ندارند. نتیجه عملی این محدودیت فاصله جدی فرهنگ سنتی از فرصت‌ها می‌باشد، حتی اگراین فرصت‌ها در کنار آن‌ها باشد. این مسأله مهم‌ترین محدودیت فرهنگ سنتی و رسمی محسوب می‌شود. به بیان دیگر، ضعف ساختار سازمانی دستگاه‌های متولی امور فرهنگی که موجب نزدیک بینی این نهادها شده است، عامل اصلی محدودیت آن‌ها در سیاست‌گذاری و تعیین خط مشی‌های مؤثر و کارآمد شده است. عدم دسترسی به اطلاعات و ضعف ارتباط با محیط، عملاً امکان نگرش استراتژیک را از این نهادها سلب کرده است. برآیند این محدودیت‌ها در نهایت موجب محدودیت این نهادها در دسترسی به منابع مورد نیاز شده است. این چرخه را می‌توان چرخه محدودیت نهادهای متولی امور فرهنگی در سطوح خرد و کلان در افزایش ظرفیت‌های تولید فرهنگی و رقابت‌پذیری تلقی کرد. در حالی که اگر مداخله دولت در فرهنگ به حداقل برسد، به واسطه دامنه و گستره ارتباطات بخش‌های مردمی و ارتباط واقعی با محیط، نگرش جامع‌تری نسبت به مسایل فرهنگی به وجود خواهد آمد. به ویژه محدودیت اطلاعات در زمینه‌هایی چون میزان تولید و بازتولید فرهنگ غربی در فرهنگ توده‌ای ایران، نقش بخش‌های مختلف جامعه چون روشنفکران، روحانیون، صاحبان قدرت، نقش سرمایه‌داری بازاری در تولید یا باز تولید فرهنگ در ایران و ... کاملاً محسوس است. 
2- با بررسی و تحلیل دانایی و اهمیت آن در عملکرد نهادهای متولی فرهنگ در کشور می‌توان دریافت که دانایی و اطلاعات روزآمد یک ضرورت انکارناپذیر برای ادامه حیات فرهنگ‌ها است، به خصوص اگر نهادهای فرهنگی روند تغییر و تحولات دانایی در جامعه را به دقت مورد ارزیابی قرار دهند. جامعه فراصنعتی امروز جامعه‌ای اطلاعاتی است که در آن به تدریج فن‌آوری‌های نیروافزا جای خود را به فن‌آوری‌های دانش‌افزا می‌دهند. در محیط پویا و پیچیده امروزی ضرورت دارد که نهادهای فرهنگی مداوم دانایی جدید را به اشکال مختلف به کار گیرند. بنابراین، مدیریت نهادهای فرهنگی باید با تکیه براهمیت دانایی به عنوان یک مزیت نسبی در جهت اتخاذ تصمیمات معقول‌تر در موضوع‌های مهم و بهبود عملکردهای مبتنی برآگاهی به سرعت خلاء دانایی بین خود و نهادهای بزرگ فرهنگی و برخوردار از اطلاعات را بر طرف نمایند. از این رو، تولید، ارزان‌سازی و کاربری اطلاعات در نهادهای مختلف فرهنگی مقوله‌ای مهم محســوب می‌شود که در زمینه ارتقاء سطح فرهنگی جامعه می‌تواند بسیار مؤثر باشد. در این زمینه، به خصوص محدودیت اطلاعات در زمینه‌های مهم زیر مشهود است: نقش رسانه‌ها درتوزیع انواع فرآورده‌های فرهنگی، نقش وسایل ارتباطی و فرهنگ‌سازی برای توده‌ها، مجاری و کانال‌های اشاعه و توزیع فرهنگی، شبیه‌سازی فرهنگ در رسانه‌ها.
3- ایجاد و توسعه سامانه‌ها وشبکه‌های اطلاعاتی مورد نیاز نهادهای فرهنگی به خصوص در مورد شیوه‌های مصرف فرآورده‌های فرهنگی در ایران، حمایت از تولید و اشتراک اطلاعات و افزایش سرانه‌ مصرف اطلاعات فرهنگی به عنوان یک زیر ساخت مهم در ارتقاء سطح فرهنگ جامعه نقش‌آفرین خواهد بود. در این زمینه ضمن ضرورت انجام مطالعات‌کارشناسی در اموری چون فراغت و فرهنگ توده‌ای، ماهیت اجتماعی مصرف‌کنندگان فرهنگ توده‌ای، شیوه‌های مصرف انفعالی یا گزینش‌گرانه و معنابخشی به‌ فرآورده‌های فرهنگی‌ در مصرف (بشریه، 1379: 149)، می‌توان مراکزی با همین هدف و فعالیت‌هایی چون موارد زیر تشکیل داد: ارائه اطلاعات و راهنمایی فرهنگی، ارائه آموزش‌های کارآفرینی در حوزه‌های فرهنگی، کمک به تهیه برنامه‌های اجرایی فرهنگی، کمک به تشخیص فرصت‌های مناسب برای متولیان امور فرهنگی، ایجاد کتابخانه‌ها و مراکز اطلاع‌رسانی تخصصی و کمک‌های فنی و اطلاعاتی به منظور حل مشکلات نهادهای فرهنگی. لذا طراحی مکانیسم تبدیل اطلاعات و دانسته‌های فردی، سازمانی و فراسازمانی به دانایی و مهارت‌های فردی و گروهی در جامعه فرهنگی متشکل از نهادهای کوچک و بزرگ فرهنگی به عنوان یکی از راهبردهای پیش رو در ارتقاء سطح فرهنگی جامعه محسوب می‌شود. از این رو، ایجاد محیطی برای اشتراک، انتقال و تقابل دانایی در میان اعضای خرده فرهنگ‌ها از اهداف اولیه‌ای است که بدین منظور ضروری به نظر می‌رسد (Wig ,1999).
4- به نظر می‌رسد که راه‌های مختلفی برای مقابله با تحدید اطلاعات وجود داشته باشد که در این جا تنها به چند مورد اشاره می‌کنیم: نخست، ارائه خدمات مشاوره‌ای: با توجه به سابقه و تجربه برخی کشورهای پیشرفته در اموری چون مشارکت‌های اجتماعی، کارجمعی و گروهی، تساهل و تحمل یکدیگر، قانون گرایی و ... از طریق تأسیس مراکز خدمات مشاوره‌ای می‌توان گروه‌های مختلف جامعه چون دانش آموزان، دانشجویان، جوانان، زنان و ... را با مقولات نوین آشنا کرد. دوم، حمایت‌های اطلاعاتی: علاوه بر خدمات مشاوره‌ای، مراکز مزبور در قالب اطلاع رسانی دست به حمایت‌های اطلاعاتی هم می‌زنند. این اطلاعات به طور کلی شامل وضعیت فرهنگی جوامع پیشرفته، سنت قانون‌گرایی، انضباط اجتماعی، انتقادپذیری، شناسایی جهت‌-گیری‌های احتمالی در تغییرات فرهنگی، عوامل موجد تغییرات فرهنگی، موانع عمده در تغییرات فرهنگی، سیاست‌گذاری برای کنترل فرهنگی، تبیین حدود توانایی نظام سیاسی در حوزه فرهنگی و.... می‌شود. سوم، ظرفیت سازی علمی: در شماری از کشورها برنامه‌هایی تنظیم و اجرا می‌شود که در قالب آن‌ها، میان نهادهای فرهنگی از یک سو و مراکز علمی و دانشگاهی از سوی دیگر تعامل برقرار می شود. یکی از عمده‌ترین و بارورترین زمینه‌های فعالیت در عرصه بزرگ نهادهای فرهنگی، توسعه آموزش و پژوهش است. 

ب- محدودیت خط‌مشی و سیاست‌گذاری
1- فقدان تفکراستراتژیک در مدیران عالی فرهنگی یکی از کمبودهای اساسی نظام فرهنگی به شمار می‌رود. تفکر استراتژیک باید در دو سطح متفاوت ولی مرتبط به هم مورد توجه قرار گیرد: سطح فردی و سطح سازمانی. یکپارچه سازی تفکر استراتژیک در این دو سطح، قابلیتی حیاتی در نهاد فرهنگ ایجاد می‌کند. 
2- در ادبیات موضوع، توافق چندانی درمورد چیستی تفکر استراتژیک وجود ندارد. برخی از نویسندگان آن را به صورت واژه‌ای قابل تعویض با مفاهیمی چون برنامه‌ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک به کار برده‌اند و برخی دیگر تمایز آشکاری بین تفکر استراتژیک و برنامه‌ریزی استراتژیک قائـل هستند. گروه اخیــر که ویــلن از جمله آن‌ها است معتقدند که برنامه‌ریزی استراتژیک، تفکر استراتژیک نیست چرا که هر کدام از واژه‌ها بر مراحل مختلفی از فرآیند توسعه استراتژی توجه دارند. برنامه‌ریزی استراتژیک بر تجزیه و تحلیل تمرکز داشته و با تعیین و فرموله کردن استراتژی‌های موجود سر وکار دارد. درحالی که تفکر استراتژیک بر ترکیب تأکید دارد و با استفاده از شهود و خلاقیت یک نگرش منسجم ایجاد می‌کند. برنامه‌ریزی استراتژیک فرآیندی است که باید بعد از تفکر استراتژیک اتفاق بیفتد. 
3- نهادهای فرهنگی کشور اغلب از طرح و نقشه بلند مدت برخوردار نبوده و اغلب به دلیل ضعف در سیاست‌گذاری، در مقابل تغییرات محیطی رفتارهای انفعالی داشته‌اند. هرچند سرعت تغییرات و انعطاف‌پذیری بالای آن‌ها در مقابل تغییرات محیطی از مزیت‌های اصلی این نهادها محسوب می‌شود. لیکن نبود خط مشی‌ها و سیاست‌گذاری راهبردی باعث تأخیر در واکنش و کاهش ظرفیت‌های آن‌ها گردیده است. البته این سیاست‌گذاری نباید با کنترل فرهنگی و طرد و ردّ فرهنــگ‌های‌ پیشرفته‌ یــکسان پنداشته‌ شــود، بلکــه فهم جایگاه فرهنگ‌ ملی در قبال دستاوردهای فرهنگ نوین می‌تواند زمینه ساز تدوین سیاست‌های خردمندانه شود.



ج- محدودیت منابع
1- عدم بهره‌مندی یا بهره‌مندی پایین از منابع خصوصاً منابع محدود از قبیل سرمایه و تکنولوژی و محدودیت حضور در عرصه گفت وگوهای بین المللی یکی دیگر از محدودیت‌ها و چالش‌های سه گانه فرآروی فرهنگ ملی محسوب می‌شود. 
2- نهادهای متولی در بخش‌های دولتی و غیر دولتی تسهیلات و حمایت‌های مختلفی را از جمله موارد ذیل، در دستور کار قرار داده‌اند. نخست، تأمین وام و اعتبارات: کمک به نهادهای فرهنگی برای دستیابی به سرمایه مالی، شاید یکی از بارزترین فعالیت‌های مدیران این نهادها باشد. این نهادها نیاز به سرمایه دارند، چون فعالیت آن‌ها عمدتاً هزینه بر است تا درآمدزا؛ به خصوص فقدان اختصاص بودجه‌های مناسب برای انجام مطالعات کارشناسی در زمینه‌هایی که در بالا به عنوان محدودیت اطلاعات از آن‌ها یاد کردیم از مهم‌ترین موانع پیش رو است. دوم، توزیع تکنولوژی: به طور معمول مراکز مسؤول بر کاربرد تکنولوژی در این گونه نهادها تأکید دارند؛ گاه در مفاد قانونی درج می‌شود و گاه بانک‌ها در برابر نوکردن تکنولوژی جدید وام پرداخت می‌کنند. سوم، حمایت‌های مربوط به بازاریابی: تشویق نهادها و مؤسسات خصوصی برای ارائه دستاوردهای فرهنگی نوین که در جهان بروز می‌کند و متقابلاً ارائه محصولات فرهنگ ملی و بالاخره، بهبود ساختار توزیع محصولات فرهنگی. 
3- در خصوص پیوندهای ارگانیک و نقش آن در رقابت‌مندی نهادهای فرهنگی ‌می‌توان گفت که مطالعه شماری از کشورها، به ویژه آن‌هایی که طی چند دهه اخیر پرپویش بوده‌اند و به عنوان‌نمادی از موفقیت در توسعه انگاشته شده‌اند، نشان می‌دهد که آن‌ها به جای «تصدی‌گری» و «زعامت» دولتی، فرهنگ کار و تلاش را در مردم ترغیب کرده‌اند و با رفع موانع دست و پاگیر عملاً مردم خود را در مسیر مشارکت در توسعه فرهنگ ملی هدایت می‌کنند. نمونه مالزی که در سطور پیش مورد اشاره قرار گرفت می‌تواند در این زمینه راه گشا باشد.

نتیجه‌گیری
هدف اصلی این مقاله مروری بر وضعیت شبکه‌های اشاعه فرهنگی در عصر مدرن از خلال مقایسه آن با دوره‌های پیشامدرن و شناخت دو نگرش سنتی و مدرن به مقوله مهندسی فرهنگی بود. بنابراین، زمینه‌سازی برای ارائه شاخص‌هایی از وضعیت شبکه‌های اشاعه فرهنگی در ایران و بررسی موانع و محدودیت‌های فرهنگ ملی در مواجه با موج رو به رشد شبکه‌های فرهنگی نو ظهور جهانی را می توان هدف عام‌تر این مقاله دانست. 
به طور کلی در رابطه با مقوله مهندسی فرهنگی دو نگرش عمده وجود دارد. برخی به اقتفای رویکردهای ریشه‌دار سنتی بر ضرورت مهندسی فرهنگی تکیه دارند چنانچه در مورد شبکه‌های سنتی اشاعه فرهنگی اشاره کردیم. نگرش دوم به اقتفای ظهور پدیده‌های مدرنی چون رسانه‌های جدید الکترونیکی و گسترش نهادهای مدنی از امتناع مهندسی فرهنگی سخن می‌گویند. به نظر می‌رسد هر کدام از این دو نگرش به جوامع خاصی اختصاص دارند. رویکردهایی که هنوز دولت را سیاست‌گذار و برنامه ریز اجتماع در همه عرصه‌ها می‌دانند بر مهندسی حداکثری تأکید می‌کنند. درمقابل، جوامع مدرن که به آزادی مطلق در همه زمینه‌ها باور دارند به امتناع مهندسی معتقدند. 
اما وضعیت مهندسی فرهنگی در جامعه ما که نه کاملاً مستغرق در سنت‌ها است و نه جامعه‌ای توسعه یافته تلقی می‌شود بلکه در مرحله‌گذار از سنت به مدرنیسم است، با مجموعه‌ای از ابهامات و پرسش‌ها و محدودیت‌ها مواجه است که برای اتخاذ تصمیم مناسب در این زمینه نیازمند مطالعات تفصیلی بیشتری هستیم تا ابعاد و مختصات مسأله روشن شود. اغلب مطالعاتی که در مورد فرهنگ در ایران صورت گرفته است در دو مسیر اصلی سیر کرده است: یکی، نگرش انتقادی به فرهنگ غرب و همه دستاوردهای آن و دوم، نگرش استعلایی به فرهنگ سنتی. اما حال که جامعه در پرتو ظهور شبکه‌های جدید اشاعه فرهنگی مثل ماهواره، اینترنت و ... با وضعیت متفاوتی مواجه شده است و از آنجا که مطالعه عمیق در این حوزه‌ها صورت نگرفته است، جامعه در خصوص نحوه مواجهه با این موج رو به رشد که همه ابعاد و ارکان جامعه را از خوراک و پوشاک و سلایق مردم گرفته تا نحوه آموزش و فعالیت سیاسی و اجتماعی آن‌ها را در برگرفته است دچار چالش شده است. گاهی تنها واکنش فوری برخورد سلبی ‌و انتقادی است. اما چنانچه در سطور این مقاله اشاره شد برای بهبود مستمر وضعیت فرهنگی جامعه بایستی کانون توجه را بر دست یافت متمرکز کرد و این که این گونه واکنش‌ها تا چه اندازه کارآیی داشته است. مطالعه دقیق روی این وضعیت از یک سو و شناخت حدود و ثغور شبکه‌های جدید اشاعه فرهنگی از سوی دیگر می‌تواند پرتوی جدید بر برخی زوایای ناپیدای سیاست فرهنگی در ایران بیافکند.


ادامه مطلب

[ ] [ سیران گورکی]
[ ۰]
بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی